سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسم رب حسین

چند قطره خون
ریخته بروی تار و پود
چشمش تار شود و پودش از هم گسست...

یک آینه باید داد
چشم روشن باد
نو شهیدی باز مهمان شد

 

 

 

اومد پیشم گفت: خیلی دلم گرفته. روضه میخونی؟؟؟ شاید دیگه فرصت نباشه!!

گفتم! برو شب عملیاته! خیلی کار دارم!!

رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقیقه!! خواهش میکنم.

3تایی نشستیم

گفتم:چه روضه ای؟

گفت:دلم هوای عباس کرده!

منم شروع کردم!

ای اهل حرم میر علمدار نیامد.علمدار نیامد!

سقای حرم سید و سالار نیامد.علمدار نیامد!

کلی وقت با همین2بیت گریه کردند.رهاشون کردم ب حال خودشون!

عملیات با رمز یا ابالفضل العباس شروع شد.

بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم

گفتند:چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده و نارنجک به دست !

+نوشته شده در شنبه 93/6/15ساعت 12:8 عصرتوسط فاطمه 313 | نظرات ()
طبقه بندی: ()